خاطرات مامان و مهرسانا

دلبندم ...دلم‌میخواد لحظه های باتوبودن را نگه دارم ...زمان با تو چقدر زیبا و دلنشین‌میگذردبرای دلم

امروز ۱۳ بهمن ۹۸

مهرساناجانم سلام میدونی چند روزپیش اومدم کمی برات بنویسم که نصفه موند نفهمیدم متنی نوشتم کجارفت 😁 عزیزم امروز یکشنبه ۱۳بهمن ۹۸ بود الان ساعت پنج و نیم غروبه چند دقیقه دیگه هواتاریک میشه... دخترنازم امروز کلی ماماموخسته کرد ازصبح هرکارکردم نخوابیدی نمیدونم چت بود همش توبغم بودی چند دست هم لباساتوعوض کردم بالاخره ده دقیقه قبل رضایت دادی و لالا کردی 😊 و اما درباره ی این لباسی که تنته😂باید بگم از دیروز تمام لباساتوشستنی کردی و همشون تولباسشویی تشریف دارن تا باباجون پودربگیره بسوریمشون.این لباسوماه قبل از قم برات خریده بودم که اندازه ات بود الان اوروم تنت کنم کلی خندیدم ...دخترنازنینم قد کشیده😍فدای قدت عزیزم .خوب رشد کن و قوی شو عزیزد...
13 بهمن 1398

امروز ۲ بهمن ۹۸

مهرسانای عزیزم سلام امروز دوم بهمن ۱۳۹۸ توازصبح بیداربودی فقط یکی دوبارچرت کوتاه زدی همش توبغلم بودی این عکس خواب صبحته که زودی بیدارشدی ‌الان ساعت چهاره و تو تازه خوابیدی منم اوردمت تواتاق روی تخت اما انگار همسایه کناریمون هنوز بنایی داره صدای دیلر میاد امیدوارم راحت بتونی بخوابی عزیزم .منم کنارت درازکشیدم تاوقتی بیدارشدی کنارت باشم .دوستت دارم نازنینم...
2 بهمن 1398

سلام مهرسانای عزیزم سلام هدیه ی خدا به مامان وبابا

مهرسانا دختر نازنینم سلام امروز که خاطره تولد تورومینویسم ۲۴دی ماه ۱۳۹۸ هست یعنی ایشالا شش روز دیگه تو میشی سه ماهه ...باورم نمیشه 😊خداروخیلی شکرمیکنم توکنارم هستی .سال قبل توی این روزها توهنوز دروجودمن نبودی...بودنت معجزه ی زندگی من و بابابود...یه معجزه ی قشنگ و شیرین که فقط میخوام تمام لحظه ها بشینم تماشات کنم میدونی اولین باری که متوجه شدم تو دروجودمن هستی کی بود؟دقیقا روز ۵ اسفند ۱۳۹۷ ساعت هفت صبح قبل رفتن سرکار😊
25 دی 1398
1